دیانا جوندیانا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

دیانا امید زندگی ام

باغ گردی

1392/11/19 15:48
نویسنده : مامانی وبابا
174 بازدید
اشتراک گذاری

حسابی سرت گرم میشه وقتی میریم باغ بابایی. یخورده خاک بازی ، سنگهای کوچیک رو میریزی توی کاسه ها، چوبهای یه اندازه رو جمع میکنی، سبزی ومیوهوفلفل میچینی، دنبال مرغها میکنی ...خلاصه روزها برات زود شب میشه ودل کندن ازباغ سختتر میشه مامانی وبابایی هم از اینکه باهاشون هستی انقدر خوشحالن که بخاط تو بیشتر وقتی که اونجا هستیم میرن باغ تا بازی کنی وتلافی روزهایی که توی خونه های کوچیک تهران هستی در بیاد.

راستی با بابایی رفته بودی تخم مرغها رو جمع کنید که خروس لباستو نوک زده بود توهم چنان جیغی زدی که همه رو درور خودت جمع کردی خیلی ترسیده بودی. بابایی هم خروسو که تازگی ها اینکارو خیلی تکرار میکرد سرش برید تا نوه های کوچولش توی باغ راحت باشن. (عاشقتم باباجون) توهم تامدتها این قضیه یادت بود وبرای همه تعریف میکردی.

 

فلفل چینی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان مهرسا
19 بهمن 92 17:09
سلام وبلاگ زیبایی دارین .....وبلاگ مهرسا جون با عکسای خوشگلش به روز شد ....به اتلیه زیبای ما هم سری بزنین
مامانی وبابا
پاسخ
متاسفانه صفحه ات باز نشد