دیانا جوندیانا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

دیانا امید زندگی ام

سومین یلدا

شب یلدا خیلی برای ما پرخاطره است چون عروسیمون شب یلدا سال86 بود برای همین هرسال یک تیرو چند نشون داریم البته سی ماهگی توهم جشن گرفتیم کلی هم مهمون خونه دعوت کردیم تاپاسی ازشب فال گرفتیم خندیدیم بازی کردیم ورقصیدیم بابت گرفتن این عکسها کلی باج گرفتی رفتیم که عکس بندازی بهونه گرفتی. که من هم گفتم اگه خوب عکس بندازی هرچی بخوای برات میخرم همین که از آتلیه اومدیم بیرون گفتی خوب مامان حالا یکی بستنی یکی پفک یکی اسباب بازی یکی... یکی....  من هم شدم   سی ماهگی ات مبارک عزیزم. ...
29 بهمن 1392

دریا

تابستان سال 92دسته جمعی رفتتیم ویلا خزر آباد گرمای هوا با سرمای موجهای دریا حال وهوای خوبی به آدم میداد که برگشتن از کنار ساحل به ویلا را دشوار میکرد چند روزی اونجا بودیم که حسابی بهت خوش گذشت کلی شن بازی وآبتنی کردی.  قبل از این خیلی دریا اومده بودی ولی اینبار خیلی بیشتر از دریالذت بردی. اومده بودیم خونه هر دفعه فیلمهای دریا که با بابایی آبتنی میکردی رو میدیدی میگفتی زنگ بزن به خاله صبح زود بازم بریم دریا.         ...
28 بهمن 1392

باغ گردی

حسابی سرت گرم میشه وقتی میریم باغ بابایی. یخورده خاک بازی ، سنگهای کوچیک رو میریزی توی کاسه ها، چوبهای یه اندازه رو جمع میکنی، سبزی ومیوهوفلفل میچینی، دنبال مرغها میکنی ...خلاصه روزها برات زود شب میشه ودل کندن ازباغ سختتر میشه مامانی وبابایی هم از اینکه باهاشون هستی انقدر خوشحالن که بخاط تو بیشتر وقتی که اونجا هستیم میرن باغ تا بازی کنی وتلافی روزهایی که توی خونه های کوچیک تهران هستی در بیاد. راستی با بابایی رفته بودی تخم مرغها رو جمع کنید که خروس لباستو نوک زده بود توهم چنان جیغی زدی که همه رو درور خودت جمع کردی خیلی ترسیده بودی. بابایی هم خروسو که تازگی ها اینکارو خیلی تکرار میکرد سرش برید تا نوه های کوچولش توی باغ راحت باشن. (عاشقتم باب...
19 بهمن 1392

آغاز یکسالگی

وقتی شروع به راه رفتن کرده بودی مات ومبهوت بهت نگاه می کردم (خدایا شکرت به خاطر ......) اولش یکم تلو تلو خوردی ولی خیلی زود مسلط شدی به راه رفتن ازهمه بیشتر خودت خوشحال بودی، آخه بدون چون وچرا هرجای خونه سرک میکشدی وفضولی میکردی .یکسری کلمات کوتاه ومن درآوردی هم میگفتی . اولین تولدت باحضور تعداد کمی از فامیلهای درجه یک بود. تو وروجک هم کلی بازی میکردی با بچه ها.خیلی خوش گذشت مرسی از وجودت دخترم ،گلم، عاشقتم دیاناجوووون.  اون گردنی یاقوت سرخ که بیشتر مواقع گردنت، یه هدیه خاص برای اولین سال تولدته (سنگ ماه تولدت) این روزها خوشبختانه خیلی عروسی دعوت میشدیم مهمترینش عروسی دایی محسن بود.این عکس عروس خانم منه انشاا.. عروس بشی خا...
13 بهمن 1392

دوسالگی وروجک

دختر عزیزم قراربود روز تولد دوسالگیت ببرمت آتلیه از سرکار که اومدم حاضرشدیم که بریم. ولی خوشبختانه یا متاسفانه کنار خونه مامان جون پارک، هروز توی تابستان از درخونه که میایم بیرون باید بری پارک ساعت بزنی کلی تاپ بخوری وهمه سرسره هارو امتحان کنی عزیزم.اون روز هم طبق معمول چشمات به پارک بود دلم نیومد نریم خلاصه کلی بازی کردی تارازی شدی که بیای شب هم دورهمی خونه مامان جون برات تولد گرفتیم کلی برای خودت رقصیدی این عکسهای خام آتلیه است که فایلشو داشتم برات میزارم تولدت مبارک عزیزم.   ...
13 بهمن 1392

برف بازی

دیاناجونم زمستان 91 باخاله فرشته ومامانی و...همه با هم رفتیم پیست اسکی آبعلی همه جا برف بود ولی هوا خیلی سرد نبود توهم اینقدر ذوق کرده بودی که نگو.. برای خودت تند تند راه میرفتی ومی افتادی روی برفها یه گوله برف میشدی. بعدش سوار تلکابین شدیم اولش گریه کردی، که متوجه شدی داری از بالا همه چی رو نگاه میکنی خیلی خوشت اومد حالا پیاده نمیشدی، ازدست تو دختر. ...
6 بهمن 1392

نی نی کوچولو

یه نوزاد کوچولو مثل عروسکای دوران بچگیم. خیلی زود دوران نوزادیت تموم شد من که دلم برای اون روزا خیلی تنگ شده شبها گریه میکردی روزها میخابیدی. البته بنده خدا بابایی هم پابه پای تو بیدار میموند .متاسفانه شیرخشک میخوردی (منو ببخش مامانی ) ولی نی نی تقریبا آرومی بودی.     ...
1 بهمن 1392

شروع مجازی

سلام به یکی یدونه من مینویسم از روزهایی با وجودت زندگی من وبابای رو دگرگون کردی وهر روز که میگذره بسیار بیشتر از قبل بهت وابسته میشیم وبا شیرین زبونیهات مرحم همه دردی هستی.       ...
30 دی 1392
1